ایستگاه تجریش ،مسافرین محترم ایستگاه پایانی می باشد لطفا از قطار پیاده شوید. با این جمله که از بلندگوهای قطار شنیده شد از خواب بیدار شدم . به خیابان که پا گذاشتم هوا بارانی بود و مردم از ترس خیس شدن در زیر سایبان مغازه ها جمع شده بودند . صدای آرامی به گوش می رسید ، صدا مرا به خود می خواند پس بیشتر توجه کردم : حی علی الصلاة،حی علی الفلاح . صدای اذان بود که از گلدسته های حرم امامزاده صالح به گوش می رسید . دل به دریا زدم و وارد باران شدم تا این که خود را سریع  به حرم رساندم . گنبدی زیبا با دو مناره سر به فلک کشیده که صدای اذانشان تمام تجریش را پر کرده بود . مومنین در حال خواندن نماز اول بودند که رسیدم . جمعیت تا در درب ورودی حرم آمده بود و عده ای آنجا در حال فتوا دادن بودند که آیا دم در وصل است یا خیر . به صحبت ها اعتنایی نکردم و در داخل حرم به سختی جایی برای خود پیدا کردم . پس از اتمام نماز ابتدا کمی صبر کردم تا جمعیت حاضر خلوت شود و بعد برای زیارت به سمت مرقد مطهر رفتم . حرم با پارچه های مشکی عزای حسین مزین شده بود و چراغ های سبز داخل حرم احساسات هر انسانی را جریحه دار می کرد . با احترام سلام دادم و بعد جایی در بالای سر قبر نشستم و باب دردودل را گشودم: سلام آقا چه خبر ، ببخشی که دیر آمدم و بیشتر ببخشی که با روی سیاه آمدم .....  خلاصه پس از این که آتش درونم را با دست خدایی حضرتش خاموش کردم از حرم بیرون آمدم . باران بند آمده بود اما زمین هنوز خیس بود . همینطور که در خیابان قدم می زدم متوجه شدم که پایم خیس شده . بله کفش هایم از بس هرزه گردی کرده بودم نیاز به چند بخیه پیدا کرده بود اما در مسیر رفت از بس عجله کردم متوجهش نشدم . دوباره به مترو رفتم تا مسیر آمده را برگردم : با سلام ، مسافرین محترم ایستگاه آغازین تجریش