انقلاب اسلامی ایران به‌عنوان بزرگ‌ترین پدیده تاریخ معاصر منطقه و جهان چیزی نیست که عینک جامعه‌شناسی کشور بتواند آن را نادیده بگیرد. از همین رو تحقیقات فراوانی در طی چهار دهه گذشته برای شرح و بررسی آن صورت گرفته است. آقای دکتر حمید پارسانیا ازجمله اندیشمندانی است که با رویکرد جامعه‌شناختی به تعیین هویت و نقش هر یک از بازیگران عرصه اجتماع در تحقق و یا مانع‌تراشی برای ایجاد انقلاب پرداخته است. گزارش زیر به بررسی آراء ایشان در تحلیل تاریخی انقلاب اسلامی، بر مبنای کتابی با عنوان «حدیث پیمانه؛ پژوهشی در انقلاب اسلامی» از همین استاد می‌پردازد.

پرسش از چیستی هر نوع انقلاب نخستین سوالی است که دکتر پارسانیا به آن جواب می‌دهد. ازنظر او نظام‌های اجتماعی مدام ازلحاظ جمعیت، سیاست، اقتصاد و اجتماع در حال تغییرند اما هر تغییری را انقلاب نام‌گذاری نمی‌کنند. این تغییرها تا زمانی که منجر به تغییر در اصل نظام موجود نشود نمی‌توان آنها را در چارچوب انقلاب تفسیر کرد. بنابراین پارسانیا انقلاب را نابودی یک سیستم و روی کار آمدن نظامی جدید تعریف می‌کند، یا به‌بیان‌دیگر انقلاب «تغییرِ نظام» است نه «تغییر در نظام». اگر آرمان‌های اجتماع جاذبه خود را از دست بدهد جامعه دچار فروپاشی از درون خواهد شد. آرمان انسان به جایگاهی که از خود در عالم تعریف می‌کند بازمی‌گردد، بنابراین ازنظر پارسانیا جایگاه انقلاب نخست در قلب انسان‌هاست، چراکه تغییر آرمان‌ها در این لایه اتفاق می‌افتد و بعد در عمل به‌عنوان یک تغییر اجتماعی سر برمی‌آورد. شناخت هر انقلابی مقدم بر شناخت عناصر حاضر در آن انقلاب است. پارسانیا حوادث صدسال گذشته کشور را صحنه درگیری سه عنصر مذهبی، روشنفکری و استبداد داخلی می‌داند، بنابراین شناخت صفات، پایگاه اجتماعی و اهداف این سه عنصر مقدمه شناخت حوادث کشور است.

سه عنصر مذهب، روشنفکری و استبداد هر یک ریشه تاریخی جداگانه و پایگاه‌های معرفتی و سنگرهای اجتماعی متفاوتی دارند. مدعای پارسانیا در توضیح عنصر مذهب این است که هویت نیروی مذهبی حول یک هستی مقدس ساخته می‌شود. عالم ماده در حکم پایین‌ترین مرحله وجود سراسر نشانه و آیه هستی مقدس است. خداوند به‌عنوان هستی مقدس برنامه خود را در قالب دین و وحی به مردم عرضه می‌کند. جامعه مذهبی در نسبت با وحی به چند طبقه تقسیم می‌شود؛ نخست انبیاء که حاملان وحی هستند و بعد علما که شارحان وحی و مؤمنین که پیروان آن و در ادامه کفار و منافقین که دشمنان وحی الهی و تشکیل‌دهنده طبقه معارض محسوب می‌شوند.پارسانیا در توضیح هویت نیروی استبداد نخست بیان می‌کند که هر کس رأی خود را بدون توجه به هدایت الهی ملاک و میزان قرار دهد مستبد نام دارد. او در بیان ریشه‌های نیروی استبداد بیان می‌کند که ریشه استبداد ایران چه قبل از اسلام و چه بعد از اسلام در نظام ایلیاتی حاکم، استوارشده است. در این ساختار رییس حتی اگر دینی عمل کند قدرت خود را از دین نگرفته و محبوبیت او میان مردم پیوندی با شیوه عمل او ندارد. ازنظر دین، این نوع از حکومت «طاغوت» نام دارد و باید با او مبارزه کرد چراکه حکومت، حق فقهاست و هرکسی به‌جز آنها غاصبان حکومت شمرده می‌شوند؛ اما ازآنجایی‌که هدف روحانیت به‌عنوان رهبر عنصر مذهبی مبارزه نبود، بلکه به دنبال مبارزه هدفمند بودند در برهه‌هایی از تاریخ شاهد همکاری آن‌ها با دستگاه حکومت هستیم. این همکاری در طول تاریخ کشور افت‌وخیزهای فراوانی داشته است؛ اما درمجموع از زمان صفویه به بعد شاهد رشد تأثیرگذاری علما بر حاکمیت هستیم. روند این تأثیرگذاری در زمان صفویه که به دنبال تعریف هویت خود حول مذهب تشیع بود رو به اوج نهاد به‌گونه‌ای که در برهه‌هایی روحانیت تشیع عهده‌دار دو کرسی قضاوت و قانون‌گذاری بودند.

از غرب تا غرب‌زدگی
روشنفکری پدیده‌ای نوظهور در جوامع اسلامی است که ریشه در تعالیم غربی دارد. به همین دلیل لازمه شناخت روشنفکری شناخت غرب مدرن است. دکتر پارسانیا در توضیح وضعیت اروپای قرون وسطا معتقد است که قرون وسطا زمان حاکمیت ایمان تقلیدی و مبارزه با عقل و علم به‌منظور توجیه انجیل‌های دست‌ساز بشری است و همزمان حاکمیت اشرافی‌گری و دنیاگرایی؛ اما رنسانس به جای بازگشت به دین حقیقی با جریان الوهیت و هر نوع دینی از سر ستیز درآمد. این استاد علوم اجتماعی در توضیح وضعیت جدید می‌گوید که با اومانیسم، عالم، خالی از هستی مقدس فرض شد و انسان به جای او نشست و همه‌چیز را مطابق میل خود سامان داد. این انسان تازه متولدشده از آن جا که در مرکز عالم قرار گرفت هیچ‌چیز جایگاه این را نداشت که او را محدود کند، به همین دلیل از پس اومانیسم، لیبرالیسم به معنای اباحیت هر چیزی در برابر انسان شکل می‌گیرد. جامعه در این نگاه بر محور «قراردادهای اجتماعی» تشکیل و «ارزش» و «دین»، خروجی احساسات انسانی تلقی می‌شود. ازآنجایی‌که در این نگاه عالم محدود در ماده در نظر گرفته می‌شود دعوا بر سر متاع قلیل دنیا شکل می‌گیرد. پدیده سلطه و استعمار با انواع نو و کهنه خود حاصل این اتفاقات است. ارتباط فراوان با غرب و ضعف معرفت دینی دو شاخصه اصلی رجال سیاسی کشور در زمان قاجار است. این دو ویژگی زمینه‌های غرب‌زدگی را در این طبقه بیش‌ازپیش به وجود می‌آورد. پیدایش طبقه روشنفکری در همین طبقه بیانگر این واقعیت است. اشخاصی چون ملکم خان و آخوندزاده که غرب را خیر مطلق می‌پنداشتند و تنها وظیفه ما را وابسته شدن به آن‌ها تصور می‌کردند. بنابراین پارسانیا شاخصه اصلی روشنفکری را تعصب و توجه آن نسبت به غرب در نظر می‌گیرد. غرب‌زدگی نامی است که برای این پدیده نوظهور انتخاب شد.

انقلاب مشروطه
دکتر پارسانیا در ادامه با توضیحی که از مبانی و اندیشه‌های بازیگران فعال عرصه کشور داد به تحلیل وقایع مهم صدسال گذشته با توجه به نقش این سه عنصر می‌پردازد. نخست انقلاب مشروطه که به‌دلیل تغییر وسیعی که در نظام استبدادی ایجاد کرد می‌توان آن را انقلاب نامید. پارسانیا مشروطه را حاصل حمله دو عنصر مذهب و روشنفکری به استبداد تفسیر می‌کند. ازنظر او ابتدا مردم به رهبری عنصر مذهبی تجمع کردند و با شعارهای دینی مانند عدالت‌خانه، هویت مذهبی قیام را به نمایش گذاشتند. با تحصن علما به‌عنوان رهبران مذهبی جامعه در قم عرصه برای مدیریت روشنفکری بر تجمعات تهران فراهم آمد. به همین دلیل تحصن از اماکن مقدس مذهبی به سفارت انگلیس منتقل و بحث مشروطه مطرح شد. ازنظر پارسانیا جریان روشنفکری ابتدا شعارهای خود را در قالب مذهب سر می‌داد. مثلاً مشروطه را با شورا که امری دینی است توجیه می‌کرد. همین سنگربندی‌ها بود که مراجع نجف را به پشتیبانی از آن‌ها وارد صحنه کرد اما غافل از این‌که مجلس مشروطه علاوه بر این‌که راهی برای کنترل استبداد بود، کنترل دین هم از آن سرچشمه می‌گرفت. پارسانیا با در نظر گرفتن نقش محوری برای شیخ فضل‌الله نوری او را نخستین کسی معرفی می‌کند که با آسیب‌شناسی این جریان متوجه این نکته شد. به همین دلیل شعار مشروطه مشروعه را مطرح کرد. عنصر روشنفکری با موضع‌گیری‌های مذهبی خود موفق شد از شیخ فضل‌الله چهره‌ای ضد مشروطه و موافق استبداد بسازد. دکتر پارسانیا دو عامل دوری مراجع شیعه از کشور و اقامت آن‌ها در نجف و همچنین ابهام و عدم شناخت عمیق نسبت به مبانی روشنفکری در میان بازیگران مذهبی را از عوامل فریب عنصر مذهب و اعدام شیخ فضل‌الله و درنتیجه تصاحب مجلس توسط روشنفکری معرفی می‌کند.

پدیده انقلاب اسلامی
حجت‌الاسلام پارسانیا در ادامه تحلیل تاریخی خود به انقلاب اسلامی می‌رسد. بعد از شکست عنصر مذهب در جریان مشروطه، مراجع تشیع با احتیاط بیشتری با حوادث بعدی برخورد می‌کردند و از سال 1299 تا سال 1342 ما شاهد این هستیم که مرجعیت شیعه از رهبری جریان مبارزه کناره گرفته و این موقعیت در سطح مجتهدان تراز اول مانند آیت‌الله کاشانی و دکتر مصدق دنبال می‌شود. اتفاق دیگری که بعد از مشروطه درصحنه بازیگران اصلی کشور رقم خورد پیوند دو جریان روشنفکری و استبداد است که این بار با آرایشی نو در قالب حکومت پهلوی پا به میدان گذاشته بود. از پیروزی مشروطه تا سال 1342 که طلیعه بازگشت جدی عنصر مذهب به صحنه کشور است مبارزات روشنفکری فقط در قالب حزب توده دنبال می‌شد. علت این مبارزات هم نه اختلاف بنیادین با حاکمیت بلکه اختلاف بر سر راه‌های رسیدن به غرب بود و این در حالی است که روشنفکران راست‌گرا به‌عنوان بدنه استبداد جذب حکومت شده‌اند. پارسانیا در ادامه شاخص‌های خاص حرکت امام؟ره؟ را این‌گونه بیان می‌کند که با حضور امام در صحنه مبارزه سال 1342 شاهد بازگشت مرجعیت شیعه به رأس هرم مبارزه هستیم. از طرفی تفاوت دیگر حرکت امام با دیگر حرکت‌ها در این است که امام برای نخستین‌بار اصل نظام سلطه را مورد هدف قرارداد و صحنه را به‌گونه‌ای آرایش کرد که یا باید عنصر استبداد در کشور حضور داشته باشد و یا عنصر مذهب. از طرف دیگر وجه تمایز امام با مبارزان دیگر در توجه خاص ایشان به مساله فلسطین، آمریکا و ادامه مبارزه در سطح یک حرکت جهانی بود. پارسانیا تولد عنصر روشنفکری دینی را از تأثیراتحرکت امام (ره) بر دیگر بازیگر صحنه کشور معرفی می‌کند. ازنظر او امام توانست با بسیج قدرت مذهب در راستای استکبارستیزی توان بالقوه آن را به رخ بکشد. همین امر موجب توجه روشنفکران داخلی به تأثیر فراوان مذهب بر وقایع و درنتیجه تولد پدیده روشنفکری مذهبی شد. این روشنفکری برخلاف سلف خود قصد انکار یا از بین بردن مذهب را نداشت چراکه توان آن را در به چالش کشیدن و از صحنه خارج کردن عنصر استبداد دیده بود بلکه به دنبال ایجاد پیوند میان او و دنیای جدید بود. در پایان می‌توان چنین نتیجه گرفت که پارسانیا انقلاب اسلامی را نتیجه پیروزی عنصر مذهب بر دو بازیگر دیگر صحنه کشور یعنی روشنفکری و استبداد می‌داند. در این میان استبداد به‌طور کامل از حیات اجتماعی کشور رخت بست و روشنفکری هم با درآمدن در قالب روشنفکری دینی، به حیات خود ادامه داد.