انقلاب را زاغه نشینان انجام دادند و زاغه نشینان هم پای آن می مانند

۷ مطلب در دی ۱۳۹۳ ثبت شده است

ای وای

این روزها از بعضی تریبون ها  صدا های عجیبی به گوش می رسد که جای بسی تفکر و تعمل دارد . اعتدال گرایی را که امروزه از تریبون تمام همایش ها و جشنواره ها گفته می شود ، تبدیل به چماقی شده که بر سر هرکس که اراده کند در راه خدا گامی بردارد کوبیده می شود و آن را هر طور که بخواهند ترجمه می کنند و مورد استفاده قرار می دهند ، انگار که هر کس هر کاری انجام دهد خارج از خط اعتدال است و تنها خود معتدلند . امروزه کسانی اعتدال را آن گونه که میخواهند به امام (ره) نسبت می دهند که در آن زمان و حتی اکنون خیلی از اعمال آن خضر دوران را افراطی می دانند . با هر کس که صحبت می کنی اولین چیزی که می گوید

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
علی عسگری

اختتامیه جشنواره عمار

از آنجایی که هر چیزی در این دنیای فانی رنگ پایان می گیرد در نتیجه روزی باید افتتاحیه موضوعی را گرفت و دگر روز اختتامیه اش را . عمار هم از این موضوع مستثنا نیست پس لاجرم  ، دیروز افتتاحیه آن را شرح دادیم و امروز باید اختتامیه اش را.شاید کمتر کسی فکر می کرد که عمار با گذشت پنج سال از آغاز بکارش این چنین مورد رضایت مخاطبان قرار گیرد . شاید مهمترین علت این محبوبیت پرداختن به دغدغه های مردم توسط خود آنها باشد . عمار یعنی روزنه امیدی برای سینمای انقلاب تا شاید بتوان آن را به سمت انقلابی شدن پیش ببرد . چشمها همه خیره به سن شده بود، منتظر آغاز برنامه . استقبال آنقدر زیاد بود که سالن جوابگوی جمعیت حاضر نبود .اختتامیه شاهر حضور انسانهایی از تبار عشق بود ، یادگاران دفاع مقدس و خانواده های شهدا زینت بخش مجلس بود . مستند هایی که بر علیه جنبش سبز سال 88 در سالن سبز رنگ و بر پرده سبز رنگ سینما فلسطین نمایش داده شده بود فضا را بد جور تحت تاثیر قرار داده بود . مراسم طبق رسم همیشگی سرشار بود از تقدیر ها و تجلیل ها . تلفیق دست زدن ها و صلوات فرستادن ها جو زیبایی را به وجود آورده بود . البته از این موضوع هم نباید گذشت که کثرت آنها موجب قلت مشارکت کننده ها شده بود . برخی هم حوصلشان سر رفته بود و این را از بازی کردنشان با مبایل می شد فهمید . تعداد عکاسان و خبرنگاران حاضر در سالن برابری می کرد با تعداد مردم و نور فلش دوربین های عکاسی تا حدی بود که اگر چراغ های سالن را خاموش می کردند برای روشن کردن سالن کفایت می کرد . در بالای سن سه پروژکتور بزرگ طراحی شده بود که نورش آرامش را از چشم حضار سلب کرده بود . تصور بر این می رفت که انگار چیزی را که در بالای خود وجود دارد مخفی کرده است اما وقتی هم به بالایش نظر می کردی جز عکس امام و رهبری چیزی نمی دیدی دگر من نمی دانم قصدشان چه بود ، الله اعلم . با شناختی که از بچه های عمار داشتم در بین مراسم مرتب منتظر یک عمل غافلگیر کننده از سوی عماریون بودم تا این که بالاخره بچه ها این انتظار را بی پاسخ نگذاشتند ، آن هم با اجرای شگفت انگیز حاج صادق اهنگران . در سالن بوی جماران پیچیده بود و دوباره خمینی و بسیجیانش بغض خیلی ها را شکستند . غافلگیری هنوز ادامه داشت اما این بار آهنگران که مردم را غافلگیر کرده بود خود غافلگیر شده بود . قرآنی که با امضای رهبری به دست حاج صادق رسید حالش را دگرگون ساخت . سیل جوایز اهدایی برگزیدگان به آهنگران برابری می کرد با کل جوایز جشنواره . این دوره عمار هم تمام شد اما عمار می رود به سوی فتح قله های دیگر . درست است که در عجایب زمان هر چیزی رنگ کهنگی و فراموشی می گیرد اما عجیب تر از آن عجایبیست که ثمره صراط مستقیم دارد و چیزی نیست جز این که ممتد شد در کل طول تاریخ . پای فشاری بر صراط مستقیم مهمترین خصلت عمار است و این خود باعث زنده ماندنش شده . امید است که جشنواره عمار هم بر این صراط بماند تا بماند . 

                                                                                               

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
علی عسگری

باز هم عمار

علی،علی داداش بیدار شو،بیدار شو بریم جشنواره عمار فیلم ببینیم.امروز ظهر با این صدای یکی از دوستانم از خواب شیرین نیمروزی بیدار شدم. سریع شال و کلاه کردم و همراه دوستان راهی سینما فلسطین شدیم اینبار سالن  شور و هیجان خاصی نداشت،اکثر صندلی ها خالی بود و تنها چند نفر در انتهای سالن نشسته بودند . روی پرده در سانس اول یک انیمیشن و دو مستند نمایش داده شد.انیمیشن با موضوع دفاع مقدس بود که البته خیلی کیفیت مناسبی نداشت اما مستند ها جبران کردند و مورد رضایت تماشاچیان قرار گرفتند.با اتمام سانس اول برای گوش دادن به سخنرانی دکتر مجید شاه حسینی به سالن دیگری رفتیم.

                                           

آقای دکتر سخنرانی خود را با چند سوال کلیدی با یک کلید واژه ثابت شروع کرد:(فعالیت برای) کداام مردم؟کدام فیلم؟کدام سینما و در آخر کدام عمار؟ شروع جالبی بود آن هم با آن نوع صحبت کردن استاد که بسیار با نزاکت و مودبانه بود . استاد تنها در آن وقت محدود موفق به پاسخ به سؤال اول  شد آن هم بصورت سطحی چرا که هر کدام از این سؤال ها دنیایی از جواب دارند. این که کدام مردم؟ آیا مخاطب فقط همین تعداد محدود حاضر در سالن های سینماست؟پس باقیمانده مردم چرا سینما نمی آیند و با آن قهرند؟ استاد علت این آمر را عدم مخاطب سنجی تهیه کنندگان و واقع گرا بودن آنها معرفی کرد. دیگر این که کدام سینما؟ سینمایی که برای انقلاب فیلم می سازد و در خدمت آن است یا سینمایی که تنها هدفش پر کردن صندلی های خالیش است؟  همچنین کدام عمار و این که آیا عمار موفق شده است که پای عموم مردم را آن هم طیف مذهبی را به سینمای ملی و اسلامی باز کند ؟(البته به نظر من در این کار بد عمل نکرده چرا که خود من تا قبل از عمار علاقه ای به سینما نداشتم و عمار پای مرا به سالن سینما وارد کرد) استاد با تبیین چند چرا ، چرا های بسیاری در ذهن آفرید و رفت . 


                               

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
علی عسگری

دانشگاه

در حال عبور از خیابان بودم که که ساختمانی قدیمی مرا به خودش متوجه کرد،در ساختمان ازدحامی عجیب بود از حضور جوانان ،این مسئه حس کنجکاوی مرا برانگیخت و مرا به داخل کشاند.از دک در ورودی سه مرد در اتاقکی به نام حراست شش چشمی همه جا را زیر نظر داشتند.جلوتر که رفتم دو خانم دیگر در حال حراست از موازین اخلاقی بودند ! پس از گذر از این موانع به حیاطی کوچک رسیدم،طرف چپم لم یزرع خالی از هر نوع روییدنی پر بود از وسائل کهنه اما در سمت راست باغچه ای در دورادور بود و البته چند صندلی که خستگیت را آنجا زمین بگذاری. کمی بر روی یک صندلی نشستم ، به مقابل که می نگریستم چهار اتاق با معماری مشابه اما با دنیایی از اختلاف دیدم . در کنار اتاقها دالانی بود،حس کنجکاوی مرا به آنجا کشاند،وارد دخمه ای شدم تاریک ، همگی چون لشکر مردگان بر زمین افتاده بودند، اگر اهل فلسفه باشی با آن دخمه و اهلش یاد تمثیل غار افلاطون می افتی و اگر اهل قرآن به یاد اصحاب کهف و غارشان البته باید سگشان را فاکتور بگیری. داخل که شدم فهمیدم که مشکلی وجود دارد اینجا ضاهرش به خوابگاه نمی خورد بلکه نماز خانه است.نماز خانه با یک پرده به دو نیم تقسیم شده بود،صداهایی همیشگی از پشت پرده به گوش می رسید که در هنگام نماز اوج می گرفت . صدا متعلق به ملائکه نیست،دچار توهم شده اید بلکه صدا از بانوانی است که دائم حلقه بر در یار شده اند ! .

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
علی عسگری

جشنواره عمار

                                                                                                                                                                                                                                          


دقایقی از شروع مراسم گذشته بود که وارد سالن شدم،ازمیان انبوه جمعیت که مشتاقانه در حال تماشای مراسم بودندبسختی جایی برای نشستن پیدا کردم و قلم از غلاف خارج کرده وبا یاد نام خدا شروع کردم به نوشتن بر جبین  کاغذکردم.به محض شروع آقای طالب زاده به عنوان اولین سخنران مراسم شروع به صحبت کرد،همه سرتاپا گوش شده بودند و همه گوشها معطوف به صدای  چهره هنری مورد علاقشان:عمارانعکاس خط مستقیم(انقلاب اسلامی) است؛عقبه جشنواره عمارنخبگان انقلاب اسلامی هستند،که خیلی وقتها در صحنه هم دیده نمی شوند.استاد طالب زاده زیاد به افاضه فیض نپرداختند و پس از بیان چند جمله کلیدی تریبون را به مجری واگذار کردند.افتتاحیه قرار بود نیم ساعت دیگر بر روی آنتن برود،پس باید به گونه ای حضار مشتاق ایستاده در سالن را در این فاصله سرگرم می کردند به همین دلیل به سراغ بخش تقدیر از آثار برگزیده در زمینه های گوناگون پوستر،نماهنگ،نمایشنامه و تیزر رفتند،البته بر خلاف رسم مالوف که تقدیر را در اختتامیه انجام می دهند .از نقاط عطف مراسم حضور خانواده های شهدا بود که با وجودشان مجلس را منور به نور الهی کرده  بودند . تقدیر ها درست در ساعت 20 پایان یافت وبرنامه بصورت زنده شروع به پخش شد.مجری مجددا اما بگونه ای زیرکانه مراسم را برای بار دوم آغاز کرد و به همه حضار خوشآمد گفت. برنامه ها اصلی  از همین زمان شروع می شد ،یعنی اینبار تجلیلی متفاوت از دو چهره متفاوت آن هم با تجلیل کنندگانی متفاوت.تجلیل اول با پخش کلیپی از سید مسعود شجاعی آغاز شد . مراسم به خوبی در حال اجرا بود اما صحبتهای انتهای سالن که طبق سنت دیرینه ما ایرانی ها پای ثابت تمام مجالس است گوش را آزار می داد.جشنواره در این تجلیل حرکتی زیبا و ساختار شکن انجام داده بود ،بجای دعوت از چهره های شاخص از والدین آقای شجاعی و از همه مهمتر از ننه سکینه دعوت به عمل آورده بود،پیرزنی که در طول هشت سال دفاع مقدس برای رزمندگان نان می پخت . پیام ننه سکینه برای آمریکا هم از حاشیه های زیبا بود:اگر آمریکا غلتی کند مردم ایران از زن و مرد دوباره همانطوری جوابشان را خواهند داد .آقای شجاعی لوح تقدیر خود را از دستان پینه بسته ننه سکینه گرفت و با تشویق علاقه مندان از سکو پایین آمد.با پایان تجلیل آقای شجاعی کاریکاتوریست خوب کشورمان نوبت به کسی رسید که اشک و لبخند هر ایرانی را با فیلم هایش در هم آمیخته بود؛یعنی آقای مسعود ده نمکی.هدیه آقای ده نمکی با باقی هدایا فرق می کرد که البته این تفاوت مربوط می شد به هدیه دهنده آن . برای تجلیل از آقای ده نمکی از ننه عصمت دعوت شد تا به بالای سکو برود،حضار به احترام پیرزنی که چیزی نزدیک به بیست و پنج سال با دستان خود برای رزمندگان دفاع مقدس و سپاه دستکش دوخته بود ایستادند.ننه عصمت این بار  عنوان آخرین دستکش خود را برای مردی ساخته بود که دوربین فیلمبرداریش چیزی کم از اسلحه شهدا نداشت.شور و شوق خاصی در سالن حاکم بود و آقای ده نمکی محبت خود را با  بوسه ای بر چادر پیرزنی که آخرین آرزویش دیدار رهبر انقلاب بود نشان داد و با چشمانی اشک آلود در پشت تریبون قرار گرفت:تجربه من در این چند سال این است،باید بین عزتی که مردم می دهند و عزتی که خدا می دهد یکی را انتخاب کرد...پایان- درکوی نیک نامی ماراگذر نباشد گرتو نمی پسندی تغییر ده قضا را

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
علی عسگری

دنیا

عجیبستانی است در نوع خود،اسم تفضیل است بر وزن فعلی و ریشه کلمه از دنی است؛یعنی خیلی پست ،بیش از حد تصور تا جایی که رسول خاتم (ص) آنرا سجن(زندان) مؤمن می خواند و مولای متقیان آن را سرای آرزو و یا  عروسی که هر شب در هجله ای است؛ ابا عبدالله هم به او خطاب یا دهر اف لک من خلیل می کند. دنیا محل گذر است و گذر از عبور از خط زمان معنی پیدا می کند و زمان هم در دنیا جریان دارد و نمونه بارز آن هم تغییر فصل هاست اما در محل قرار که زمان جایگاهی ندارد و دلیل شناختش  هم ثبوت همه چیز است حتی خود تو ،پس اینجا مکان قرار نیست بلکه مکان فرار است چون همه جیز پیوسته نغییر می کند .اگر اینجا مکان قرار نیست پس چرا این بنی عقل حسابگر کنونی یک چرتکه نمی اندازند تا همه چیز به دستشان بیاید ،مگر آدمی چقدر می تواند قرق در شهوت شود که اینچنین همه چیز را فراموش کند تا جایی که گونه ای در این دنیا زیست کند که گویا هرگز قصد سفر ندارد.مصداق بارز جهل مرکب در اینجاست ،آنها فکر می کنند که عاقل مردی هستند از دیار اولوالباب اما در بند جهل مرکب گرفتار آمده اند وگر نه دنیا را بهشت خود نمی دانستند.این باعث حیرت است .یا دَهرُ اُفّ لَکَ مِن خَلیلِ کَم لَکَ بِالاِشراقِ وَ الاَصیـلِ . اما هیرت آور تر از هر چیز کسانی هستند که چنان این پیر جوان نما را هفت طلاقه می کنند و بانگ یا دهر اف لک من خلیل سر می دهند که بانگ رحیلشان در دل ای زمان گذرا هر صبح به گوش می رسد . صبح ها در لب پنجره گوش کن ،نجوای الرحیل را در صدای نسیم با گوش جان می توانی بشنوی.زمان همه چیز را تغییر می دهد اما این مردان چنان از عمق قلوب خود صدای آزاد شدن را فریاد کشیده اند که زمان هرگز نمی تواند آنرا تغییر دهد.هر روز هستند کسانی که این بانگ را می شنوند و بغچه سفر را می بندند تا  از این دیار مردگان به زندگی جاوید برسند . الرحیل ثمره خون است و این خون است که هرگز در دریچه زمان گم نمی شود و تغییر نمی کند مخصوصا اگر ثارالله باشد .

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
علی عسگری

همسفر

                  

در یک صبح سرد تابستانی آماده رفتن به ترمینال بودم تا از آنجا به سمت قبله قلبها، حرم آقا علی ابن موسی الرضا علیه السلام حرکت کنم . در راه ذکر دعا و ورد سحریم این بود که انشاءالله همسفری خوب و انقلابی پیدا کنم و یا حد اقل همسفری آدم حسابی در این بیست ساعت راه همصحبتم شود.وارد اتبوس که شدم ابتدا جوانی نچندان خوش سیما که سختی کار هنوز در چهره اش نهفته بود در کنار من نشست. جوان در زیر لب زمزمه هایی می کرد ،بیشتر که توجه کردم متوجه شدم در حال دشنام دادن به صاحب اتوبوس است چرا که به خاطر بار بیشترش هزینه بیشتری از او طلب کرده بود. از وجنات جوان تا ته قصه را خواندم اما چاره ای نبود جز با او همسفر شدن پس زیر لب الحمدی به جا آوردم و چیزی به او نگفتم . از آنجا که بخت یار بود جوان طاقت نیاورد و پیاده شد و به جای او پیرمردی متشخص با قدی رشید جلوس کرد.به او محترمانه سلام کردم و جوابی محترمانه تر شنیدم . پیرمرد ساکت بود و در کنج عزلت خود فرو رفته بود و دم بر نمی آورد . اتبوس شروع کرد به حرکت و راننده پای بر پدال گاز می فشرد و جاده گز می کرد تا این که ناگهان لرزه بر اندام اتوبوس افتاد و مسافران هم از وحشت شروع به لرزیدن کردند.راننده جستی زد و از پشت فرمان به پشت لاستیک تغییر موضع داد،کاشف از آب درآمد که لاستیک عقب پنچر است و اتوبوس چاره ای ندارد جز این که چون لاکپشت خود را به شهری نزدیک برساند .به یوم خراب شدن اتبوس جرقه مکالمه من و پیرمرد زده شدوهردو شروع به صحبت کردیم.بعد از کمی تخلیه اطلاعاتی متوجه شدم که طرف سال پنجاه و هفت از کشور  به مقصد نروژگریخته و اکنون پس از سی و اندی سال برای کاری برگشته ،پس بار دیگر در زیر لب الحمدی بجای آوردم و به خدای خود عرضه داشتم:همسفر انقلابی که ندادی ،دیگر این ضد انقلاب که بود که نصیب ما کردی.سرم بدجور درد می کرد؛سرم بدجور درد می کرد برای بحث کردن بنابراین سر بحث را گشودم و نوک پیکان کلام را به سمت مباحث اعتقادی نشانه رفتم .پیرمرد در اولین جمله خود به من گفت که در نروژ آزادی کامل دارید،می توانید با هر زنی رابطه داشته باشید و هر لباسی بپوشید و هر کاری کنید . او در بین کلامش گفت که یک پسر و یک دختر دارد و این باعث بوجود آمدن این سوال در ذهنم شد که شما غیرت ایرانی دارید چگونه اجازه می دهید کسی با دخترتان رابطه داشته باشد . پس از مدتی سبک و سنگین این سوال را مطرح کردم اما جواب تلخی شنیدم،او گفت که ما ناچاریم(شما که در آنجا آزادی کامل داشتید)چرا که اگر با آنها مخالفت کنیم نهاد های حمایت از خانواده وارد عمل می شوند و مقابل ما می ایستند . آه،امان از این آزادی نفس عماره که همچون چماقی برسر بشر آزاد شده از قید خدا با دست خودش زده می شود . از این بحث گذشتیم و وارد مسائل خوانواده شدیم که پیرمرد دوباره آزادی را مطرح کرد و گفت که آنجا شما با هرکسی که بخواهید می توانید زندگی کنید و عقد در آنجا بی معناست(زیبایی آزادیشان از آنجا بیشتر معلوم می شود که کانون خانواه را هم از بین برده اند ) و بعد در مورد نگهداری کودکان توضیح داد و گفت که ما در نروژ کودکان خود را به مهد می سپاریم تا در آنجا مورد تربیت قرار گیرند(پس کجا رفت مهر والدین) و بعد با کنایه به من گفت که آنجا گلستان است و خدا شما را از این لجن زاری که در آن هستید نجات دهد . تا مقصد با خودم فکر می کردم که این مردم برای به دست آوردن آزادی کاذبشان چه هزینه ای پرداخت کرده اند :خانواده ، فرزندان ،حیا و غیرت و در آخر خدا را تا بتوانند آزاد از همه چیز به بنگی نفس بپردازند. پس بار دیگر در زیر لب الحمدی به جا آوردم برای این لجن زار که می ارزد به هزار تا از آن گلستان ها.

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
علی عسگری