بسم الله الرحمن الرحیم
گزارشی ادبی از تئاتر فصل وصل

زردی خورشید در آسمان جای خود را به سرخی غروب داده بود و ساعت داشت به لحظات انتهایی روز می رسید،قطار قطار به ایستگاه حقانی رسیده بود،ایستگاه برخلاف همیشه جمعیتی را به خود می دید.صدای ربنای تلفن همراه حکایت از نزدیک بود وقت اذان و افطار می کرد.بیرون ایستگاه بساط افطاری دادن پهن بود ، در روزگار نسیان و فراموشی ارزش ها لااقل لا اقل آن جا یک صلوات به  قدر افطاری ساده ارزش داشت.

یک نمایشنامه چیزی بود که چند هزار نفر را در آن وقت شب گرد هم جمع در باغ موزه دفاع مقدس جمع کرده بود به گونه ای که مسجد آن جا هم دیگر جایی برای نمازگزاران نداشت.

برایم سوال بود که تئاتر که همیشه در کشور ما با معضل صندلی های خالی روبه رو است چگونه توانسته این همه جمعیت را متوجه خود کند.

صندلی های خالی در زیر باران  نور پروژکتور ها در دل شب دسته دسته در حال پر شدن بودند،همه خیره به سن نمایش منتظر شروع بودند که ناگهان صدای بلندگو ها تمام توجه را به خود جلب کرد:اللهم رب شهر رمضان الذی انزلت فیه القرآن.

بوی بابونه همه محیط را  فراگرفته بود و صحنه تئاطر با تمام وجود چنگ اندداخته بود تا عمق ساحات مادی و معنوی انسان را به خود جلب کند.

دوباره نجوای آشنایی به گوش می رسید:و آخرین روز های این سیاره رنج لحظه به لحظه بر آرمان خواهان تاریخ سهمگین تر می آید. بله ،صدای نغمه خوانی سید شهیدان اهل قلم است که این شب خوش بوی رمضانی را به عطر شهدا هم معطر کرده است.

دوباره بوی بابونه می آید،سینه بی تاب سن شروع کرده است و انگار می خواهد به ملاقات رنج تمام مستضعفان و آرمان خواهان تاریخ برود،از غار حرا و خندق های سال سوم هجری تا کانال های غرق خون دهه شصت خودمان.

هرگز باورم نمی  شد که صحنه نمایش چنین قدرتی را در انتقال مفاهیم عمیق فلسفه تاریخ داشته باشد.تاریخ صحنه تقابل مستضعفین و مستکبرین است از مکه تا فکه و خان طومان و این نزاع حق و باطل است که موتور تاریخ را به حرکت در می آورد و به جلو می برد.

این پیام چیزی بود که از پرده پرده این نمایش می شد دریافت کرد.به ساعتم نگاه می کنم،متتعجب از این که چگونه از ظرف دو ساعت کانال هزار و چهار صد ساله مجاهدت در اسلام را طی کرده ام.