روشنفکر به معنای اصطلاحی به کسی اطلاق می شود که عمده کارش را فعالیت فکری در بر می گیرد، از آنجایی که هر کاری ثمره ای دارد، ثمره فعالیت روشنفکر هم کلام و کتاب است؛ اما نه برای تزئین کتابخانه منازل علیا مخدرات، بلکه برای رهبری و اداره جامعه خود. از گذشته تاریخ بر همین روال بوده است که هر طبقه اجتماعی گروه روشنفکر خود را داشته است، روشنفکر حکومت ها، وزرا و دیوان سالاران بوده اند و روشنفکر طبقه مردم، انبیاء.

 

ظهور رنسانس مصادف است با ایجاد طبقه شهری نوظهوری که منبع قدرت جدید در برابر کلیسا بود. روشنفکران این طبقه فیلسوفان و دانشمندانی بودند که با استفاده از خلاء های مسیحیت در اداره أمر اجتماع دست به دامن رفورم های مذهبی شده و دین را به روزهای یک شنبه آن هم تنها در کلیسا تبعید کرده و به جای آن علم را نهادند. گالیله و نیوتون ها سال ها در پناه این طبقه جدید بود که توانستند تحقیقات خود را جلو ببرند. عصر تاریکی برچسبی بود که بر وضعیت پیش نهاده شد آن هم در برابر عصر روشنایی که محصولش شده بود روشنفکر با آراء و نظریاتی جدید که در انگلستان انقلاب صنعتی کرد و در آلمان انقلاب فکری و در فرانسه سرانجام انقلاب اجتماعی ،ثمره تمام این اتفاقات محصولی شد به نام اروپای مدرن که با چاشنی استعمار و چپاول ملل گوناگون پیشرفتی برای خود فراهم کرد.

 

مواجهه جامعه ایرانی در حالی با این اروپا صورت گرفت که سلطنت مطلقه ریشه های فساد و فقر را در کل کشور دوانده بود ،همین عامل سبب شد که اهل تفکر داخلی در خود احساس نوعی حقارت کند و فلاح و رستگاری خود را در هرچه شبیه تر شدن به جامعه متروپل ببیند،البته چه اهل فکری که  تمام آن ها شاهزاده های زالو صفتی بودند که سال ها سر در آخور مردم بیچاره مشغول عیش نوش و سرانجام هم با یک برخورد سطحی با غرب رنگ باخته و هوای فرنگی شدن به سرشان زد و بی هیچ تأملی بر کوس غربی شدن نواختند؛ غافل از این که هیچ شباهتی میان جامعه خود با غرب نمی توان یافت که بشود همان نسخه روشنفکر عصر روشنایی را برای ما پیچید.

 

همین شد که روشنفکر وطنی بریده از وطن به جای وجدان بیدار شدن تبدیل به آلت دست استعمار شد. به جای موضع گرفتن در برابر حکومت های ظلم و جور به تقلید از روشنفکر غربی در برابر دین موضع گرفت؛ بدون توجه به این که هیچ شباهتی میان اسلام و کلیسا نیست. این بی توجهی به سنت تا آنجا پیش رفت که روشنفکری چهره مغبوض جامعه شد و ناچار روشنفکر داخلی حیات خود را نه در بطن جامعه بلکه در کلوب های روشنفکری در بسته ادامه داد. گاهی دنباله رو لیبرالیسم و گاهی در چهره کمونیسم ظهور کرد، گاهی به دنبال تطابق اسلام بر مدرنیسم و گاهی دنبال تطابق مدرنیسم بر اسلام بود و همین منجر به ایجاد پدیده متناقض نمایی به نام روشنفکر دینی شد. بدون توجه به  این که در جامعه ای به سر می برد با سابقه 2500 سال پادشاهی و استبداد که احتیاج به دارویی دارد به نام برابری و عدالت ،در جامعه ای به سر می برد خانواده بنیاد ؛که بنایش بر دین استوار شده. پس نباید تیشه به ریشه این هویت زد.  با کشف حجاب و فحشا و بیرون کشیدن زنان از خانه به بهانه های گوناگون. غرب زدگی، یعنی با نسخه های غربی درمان درد های بومی را کردن، بزرگترین بلیه ای است که روشنفکری ما از بدو تولد با آن درگیر بوده است.

 

همین هم موجب شده است که نظام حساسیت های او همیشه با جامعه اش متفاوت باشد چیز های که مسئله اوست اصلا به ذهن مردم خطور نکرده که بخواهند به آن فکر کنند و چیز هایی که مسئله مردم است اصلا دون شأن اوست که بخواهد به آن ها فکر کند،در حالی که مردم درد فقر و گرسنگی را دارند او شعار آزادی بیان سر می دهد،آخر در مملکتی که خود روشنفکر حرف مخالف را نمی پذیرد چگونه می توان دم از آزادی بیان زد،در حالی که مردم درد نابرابری و استبداد را دارند او به فکر کلاه شاپو بر سر آن ها گذاشتن است که ظاهرمملکت را شکیل تر کند،این خط تاریخی روشنفکران ما در طول تاریخ هنوز هم ادامه دارد و ادامه خواهد داشت.

 

تاریخ روشنفکری چهار دهه بعد از انقلاب  تداوم همین روند بدفهمی مسئله توسط روشنفکران وطنی ماست، به همین دلیل است که بین مردم کمترین توجهی به روشنفکران می شود. با خوشبینانه ترین نگاه تنها می تون گفت که روشنفکری تنها تواسته لایه نازکی از اهالی زادگاه خود یعنی دانشگاه ها را به خود جذب کند و همین هم موجب شده دانشگاه های ما حالتی آکواریومی به خود بگیرند،به گونه ای که لازمه ورود به دانشگاه خروج از جامعه و لازمه ورود به جامعه خروج از دانشگاه است.

 

حالا شما با این دید نگاهی بیاندازید به سیاست های دولت های حاکم بعد از انقلاب که هر یک به نوعی نماینده طبقه ای از این جماعت فرنگ دیده ما بوده اند و بسنجید چه قدر توانسته اند در بین مردم جریان سازی های عمیق و بلند مدت داشته باشند، مملکتی که استکبار ستیزی و جنگ فقر و غنا موضوع اصلی آن است تا چه حد با مسئله هایی چون گفتگوی تمدن ها و ازادی مطبوعات همراه می شود و امروزه چرا از این افکار جز در میان دسته قلیلی از اساتید دانشگاه و طبقه های روشنفکر سخنی نمی بینیم.

 

 اصلا مردم ما که با فرهنگی شفاهی در طول تاریخ رشد یافته اند چقدر به روزنامه ها توجه می کنند که حالا بخواهند به فکر آزادی بیانشان باشند. با توجه به همین فرهنگ است که ما در کشور شاهد روزنامه هایی با تیراژ چند میلیونی نیستیم. کشوری که مهم ترین مسئله یک دهه آن جنگ با متجاوز است و در این راه از جان و مال خود گذشته چطور با روشنفکری همراه می شود که به قول سید مرتضی آوینی حتی پایش را هم پشت جبهه ها نگذاشته و چه بسا فراری هم به کشور های مورد پرستشش داشته تا صورت مسئله مردم را کاملا در نزد خود پاک کند  و یا در مسئله دیگر چطور می شود که ما در برابر فساد های مختلف اداری و رانت خواری ها و زمین خواری ها و کوه خواری ها که اعتبار نظام اسلامی را خدشه دار کرده است، ابراز شرمساری نمی کنیم، اما در قبال لغو یک سخنرانی که نهایتا دویست نفر چشم انتظار آن بوده اند احساس شرمساری می کنیم.

 

حقیقتا این اختلاف مسئله ها بین مردم و جمعی از مسئولین از فرنگ دکتری گرفته، چگونه به وجود می آید. هزاران نمونه دیگر می شود برای این اختلاف مسئله ها آورد از قضیه کنسرت ها بگیر تا فوت پاشایی که سریع ده ها جلسه برای شرح و برسی آن در دانشگاه ها ترتیب داده می شود، اما حتی یک کرسی نظریه پردازی هم برای توضیح واقعه اربعین که بزرگترین مراسم دینی دنیاست، برپا نمی شود و تو خود بخوان انتهای این حکایت را .

لینک یادداشت در خبرگزاری snn:

http://www.snn.ir/detail/News/563684/9029