انقلاب را زاغه نشینان انجام دادند و زاغه نشینان هم پای آن می مانند

۳ مطلب در آذر ۱۳۹۵ ثبت شده است

برسی آراء و نظریات دکتر محمد نقیب العطاس در باره علم دینی

گزارشی از آراء و نظریات پروفسور سید محمد نقیب العطاس درباره علم دینی

راه رسیدن به علم دینی، تهذیب آن از اندیشه‌های غربی است

چالش‌های میان مسیحیت و علم زمینه بروز یک سؤال بسیار مهم و زیربنایی در غرب شد؛ نوع رابطه میان علم و دین چیست؟ حاصل این سؤال در طی چند قرن نخست تاریخ اروپا خروج دین از عرصه زندگی اجتماعیبه نفع علم بود.انتقال این سؤال از غرب به کشورهای اسلامی جواب‌های زیادی را تولید کرد. آنچه تحت عنوان«علم دینی» در میان برخی جریان­های فکری رایج شده است، درواقع پاسخی به این مسئله است. دکتر محمد نقیب العطاس، فیلسوف و اسلام­شناس مالزیایی از اندیشمندان مسلمانی است که در همین زمین بحث و گفتگو کرده و دست به نظریه‌پردازیزده است. مفاهیم کلیدی نظریه وی سه مفهوم علم، دین و انسان است که به عنوان سه پایه، شاکله اصلی نظریه­اشرا می‌سازد.

حقیقت علم:

العطاس تحت تأثیر فلسفه اسلامی و آموزه‌های اعتقادی دین اسلام،علم را حاصل آگاهی از حقیقت اشیاء می‌داند که از ناحیه حضرت حق­تعالی بر آدم القاء می‌شود و منظور از این آگاهی را هم نه آگاهی از جوهر اشیاء بلکه آگاهی به اعراض، صفات محسوس و معقول و روابط و تمایز میان آن­ها در نظر می‌گیرد؛ این علم درصدد شناخت پیرامونپدیده‌های انسانی است. وی منبع این علم را قرآن و وحی معرفی می‌کندو معتقد است که هر علمی که از این منبع منقطع شود و آلوده به مظاهر تمدن غرب شود گمراه‌کننده است، شناختی درست است که از آلودگی‌های تمدن غرب پیراسته باشد.

شناخت حقیقی از طریق ارتباط روح آدمی با منبع حقایق یعنی خداوند متعال حاصل می‌شود، نتیجتاً این که شناخت یعنی دست یافتن روح آدمی به یک موضوع شناخت و این‌زمانی درست و هدایت‌کننده است که حاصل از ارتباط روح با خداوند باشد.

ویژگی‌های علم غربی

 العطاس درباره علوم غربی بیان می‌کند که این علوم به علت جدا شدن از خداوند دچار نوعی گم‌گشتگی در هدف شده­اند و هدف این علوم مشخص نیست. نتیجه این دوری از خداوند عدم توجه به منابع معرفت دینی مانند وحی است. به همین دلیل هم در این علوم شک و ظن به درجه یقین می‌رسد و یافته‌هایغیرقطعی برچسب علم می‌خورند. نکته دیگری که العطاس آن را تذکرمی‌دهد خنثی نبودن این علوم است. از نظر دکتر العطاس علوم غربی حاملان فرهنگ و تمدن غرب هستند و پذیرش این علوم مساوی با پذیرش فرهنگ و تمدن آن‌هاست.

ایمان (دین):ایمان به‌عنوان بخش دیگرنظریه تهذیبی دکتر العطاس حاصل لبیک به اعتماد خداوند نسبت به فرداست. ایمان همراه با تصدیق قلبی همراه است اما علاوه بر وجه قلبی توانایی تحلیل عقلی هم دارد؛بنابراین یک صفت مشترک میان علم و دین در نظر می‌گیردکه همان اثبات پذیری عقلی و تصدیق قلبی هر دو است.

انسان و دانش:اساس نظریه تهذیبی علم دینی بر مبنای دو پایه انسانو دانش است و تکوین علم دینی با ضرورت انطباق هر دو با معارف دینی ارائه می‌شود. سرچشمه اصلی علم و انسان یک حقیقت واحد است. از نظر العطاس«نطق» در تعریف «حیوان ناطق» از انسان، به معنای قوه فطری آگاهی است که نتیجه آن، قوه عقل، یعنی قوه جداکننده انسان از حیوان است.

انسان دانش را در ارتباط با اشیاء، تشخیص نکات اشتراک و اختلاف آن‌ها پدید می‌آورد، انسان به کمک عقل خود تمام سطوح مختلف آفرینش را شناسایی می‌کند، اما در این بین سطحی وجود دارد که عقل آدمی از شناخت آن عاجز و آن سطح،سطح انبیاء است که حقیقت به کنه خود در آنجا قابل رؤیت است. همه انسان‌ها به دلیل دو صفت فطری مطلق­طلبی و کمال­طلبی فطرتاً دنبال رسیدن به این جایگاه از شناخت هستند، این فطرت که حقیقت انسانی است از دو عنصر دین و تسلیم به وجود آمده که هدف آن اطاعت خداوند است.

دکتر العطاس انسان را موجودی دارای دو بعد مادی و روحانی می‌داند کهبرتری در این بین با نفس روحانی انسان است که این برتری در مسیر زندگی با تبعیت جسم انسان از روح پدیدارمی‌شود.این اطاعت آگاهانه فرایندی است که با عدالت در حق خود و دیگران تحقق می‌یابد، این عدالت همان پیمان خلافت و امانت است که خداوند متعال بر عهده انسان نهاده است.

نسبت میان علم، دین و انسان

دکتر العطاس با توجه به تعاریفی که از انسان،علم و دین ارائه می‌کند نسب تطابق را بین این سه در نظر می‌گیرد و نظریه خود را این‌چنین پیمی‌گیرد:حقیقت انسان مساوق با دین و وجود او به عنوان جهان کوچک در هماهنگی کامل با هستی است، ارزش انسانی به رعایت عدالت در حق خود و دیگران است و این بدون یک نظام آموزش‌وپرورش مدون همچون دین که تمام زندگی انسان را پوشش دهد محقق نمی‌شود. پس هم حقیقت انسان عدالت است و هم حقیقت دین.

علم هم به این دلیل که از منبع هستی سرچشمه می‌گیرد همسو با حقیقت انسان و دین، یعنی عدالت است.درنتیجه علم و انسان و دین هرسه از یک منبع سرچشمه گرفته و دارای یک حقیقت واحدند. همان‌گونه که انسان دارای دو بعد است شناخت او نیز همین تقسیم‌بندی دوگانه را دارد. نخستین شناخت او خوراک زندگی روح انسان است که از طریق وحی به اوآموزش داده می‌شود و دیگری ذخیره‌ای است که با آن انسان در جهان برای دنبال کردن هدف‌های علمی مجهز شده و به وسیله حس و تجربه، قیاس و استدلال به دست می‌آید.بنابراین از نظر العطاس میان حقیقت علم و دین هیچ‌گونه اختلافی نیست،تنها اختلاف بین علوم غربی است و راه حل این مشکل تنها تهذیب تمام علوم از آموزه‌های غربی است.

مراحل اسلامی سازی علم

اوبرای اسلامی سازی علم سه مرحله در نظر گرفته است:

1- نخستین مرحله، مرحله غربی زدایی است که در آن شناخت از مفاهیم و عناصر کلیدی تمدن غرب همچون اومانیسم، دوگانه انگاری واقعیت و حقیقت، فکر، جسم، عقل و تجربه و... آزادسازی می‌شود.

2- مرحله دوم مرحله غوطه­ورسازی در مفاهیم اسلامی است؛یعنی جایگزینی عناصر کلیدی تمدن غربی با مفاهیم اسلامی. در این مرحله اگر کلیه علوم را همچون دایره‌هایمتحدالمرکز در نظر بگیریم آن حلقه و هسته مرکزی که در حکمت مبناست، آموزه‌های اسلامی همچون فقه، حدیث، کلام، مابعدالطبیعهاسلامی (تصوف و عرفان) و تفسیر است.

3- در مرحله آخر برای سرایت دادن این هسته مرکزی به سایر حلقه‌ها (علوم) باید نظام آموزش همگانی­ای بر مبنای التزام به شناخت هسته مرکزی ایجاد شود.

از آنجایی‌ که علم حاصل شناخت عقل و وحی از هستی و در قالب کلمات ریختن آن است و از آنجایی کهکل هستی از خداوند متعال سرچشمه می‌گیرد در نتیجه قرآن هم به‌عنوان سفره کلام الهی منشأ و مبدأ علم است.

در آخر می‌توان نتیجه گرفت که دکتر العطاس علمی را مطلوب می‌داند که برآمده از قرآن باشد و بتواند تمام سطوح مختلف زندگی انسان را پوشش دهد.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
علی عسگری

علوم انسانی اسلامی از نظر علامه مصباح یزدی

گزارشی از آراء و نظرات استاد مصباح یزدی درباره علم دینی

دینی بودن علم به هدف آن بستگی دارد نه روش

یا

«هدف» علم را دینی می­کند، نه «روش»


لید: با پیروزی انقلاب اسلامی و تشکیل حکومت اسلامی تحلیل­گران و اندیشمندان حوزه و دانشگاه، و خصوصاًآن‌هایی که علقه بیشتری به ارزش­های دینی داشتند، خود را در برابر پدیده­ای دیدند که مولد مسائل بی‌شماری است که علم و دین باید به آن‌ها پاسخ دهد. جریان­های مختلف فکری پس از پیروزی انقلاب اسلامی را می­توان در این چارچوب تحلیل و تفسیر کرد. جریان­هایی که به عمدتاً به دنبال ارائه چارچوب و مدل در زمینه­های گوناگون برای حکومت اسلامی بودند تا موانع از سر راه برداشته شده و کارآمدی نظام اسلامی به اثبات برسد.

یکی از این جریان­ها گرایش فکری خاصی است که درباره علم دینی نیز نظرات مختص به خود را دارد و این جریان منتسب به حضرت آیت­الله محمدتقی مصباح یزدی است. او با راه‌اندازی مراکزی همچون پژوهشگاه حوزه و دانشگاه،موسسه باقرالعلوم و در آخر موسسه امام خمینی (ره)دست به نظریه‌پردازی و ایجاد حرکت علمی در زمینه علم دینی و علوم انسانی زده است.

تعریف علم

از آنجا که فلاسفه اسلامی و به دقیق‌تر جریان نوصدرایی بیشتر به مشرب فلسفه تحلیلی نزدیک هستند، همواره در ارائه نظرات خود ابتدا به سراغ تعریف مفاهیم می­روند. آیت­الله مصباح در مبحث علم دینی نیز از همین روش استفاده می­کند و ابتدا تعاریف گوناگون از «علم» و «دین» و سپس تعریف منتخب خود از این دو را ارائه می­دهد. او ذکر می­کند که در میان تمام تعاریفی که از گذشته برای علم شدهیک وجه مشترک وجود دارد و آن هم آگاهی است،عده‌ای علم را شناختی تعریف کرده‌اند که مطابق با واقعیت‌های بیرونی باشد وعده‌ای دیگر با افزودن واژه کلی به انتهای شناخت، علم را شناخت کلی که با واقعیت مطابق باشد دانسته‌اند و با این تعریف علومی مانند تاریخ که از اتفاقاتی تک عضوی و تک مصداقی حرف می‌زند دیگر از دایره علوم خارج شده است.

در این میان دسته‌ای علم را نه‌تنها شامل شناخت‌های درست بلکه هرگونه تلاش برای یافتن آن واقعیت را حتی اگر منجر به شناخت صحیح نشود علم دانسته‌اند،با این تعریف دو اندیشمند که در خواص هستی جستجو می‌کنند،اگر به دو نظر مخالف برسند با این که یکی از آن‌ها درست است اما ما باید هردوی آن‌ها راعلم بدانیم. در تعریفی دیگر علم را نه تک گزاره‌ها بلکه مجموعه گزاره‌هایی دانسته­اند که حول محور یک موضوع با روش خاصی کشف می‌شوند،درواقع در اینجا مراد از علمرشته‌های علمی است. در تعریف مدرن هم که علم را گزاره‌هایی می‌دانند که تنها با روش تجربی قابل اثبات باشد.

 استاد مصباح سپس با نیم‌نگاهی به همه این تعریف‌ها،تعریف منتخبخود را این‌گونه ارائه می‌دهند که:«علم مجموعه مسائلی است که گرد یک موضوع کلی جمع شده‌اند و هرگونه تلاش برای کشف این مسائل، علم محسوب می‌شود.» وی در این تعریف برای علم محدودیت‌هایی از جانب روش در نظر نگرفته و روش‌شناسی علم را تنها محصور در تجربه ندانسته است.

تعریف دین

اما در تعریف واژهدین، بعضی از تعریف‌ها دارای بار مثبت فراوان و بعضی دیگر دارای بار منفی است.در این میان عده‌ای دین را تنها یک احساس فروکاسته شده،یک اعتقاد به امر قدسی و هر چیز ورای عالم ماده،نظامی عملی که بر پایه باورهای بی چون چرا شکل گرفته وعده‌ای دیگر آن را جهان‌بینیدانسته‌اند.

در تعریفی کامل‌تر گروهی دین را به درختی تشبیه می‌کنند که ریشه آن باورها،تنه آن ارزش‌ها و شاخه‌های آن احکام عملی هستند.در قرآن هم گاهی دین به فرهنگ‌های باطل مانند بت‌پرستی اطلاق می‌شود و گاهی هم تنها به فرهنگ حق گفته می‌شود.

اما استاد مصباح یزدی در تعریف خود بیش از هر چیز دیگری به «هدف دین» یعنی سعادت توجه می‌کند و دین را مجموعه آموزه‌هاییمی‌داند که از جانب خداوند متعال جهت سعادت بشر آمده و بسته به موضوعات مختلف آن از روش‌های عقلی و نقلی در راستای حل موضوعاتش می‌تواناستفاده کرد.

 

تقریر علم دینی

با توجه به برداشت‌های استاد از دو واژه علم و دین و بر مبنای آثار منتشرشده از استاد،می‌توان نظریه ایشان را در زمینه علم دینی این‌گونه تقریر کرد:

دین به‌عنوانعهده‌دار سعادت بشر هیچ وظیفه‌ای برای بیان حقایق ندارد، مگر آن دسته از حقایقی که در صورت نگفتن بشر هیچ راه دستیابی به آن نداشته باشد،از طرفی علم به‌عنوان کشف حقایق تا زمانی که تنها به کشف موضوع خود بپردازد متصف به وصف دینی و غیردینی نمی‌شود بلکه علم در برابر جهل قرار می‌گیرد، اما علوم همیشه در مقام شناخت نیستند بلکه شناخت مقدمه‌ای برای دادن راهکار و برنامه است. از طرفی هربرنامه‌ریزی و نظام سازی مبتنی بر نوعی نظامارزشی است که بر آن حکومت کرده و جهت‌دهیمی‌کند. پس اگر در این مرتبه علم بر اساس نظام ارزشی دین برنامه‌ریزی شود ما دارای علوم دینی هستیم و اگر بر مبنای نظام ارزش الحادی برنامه‌ریزی شود ما دارای علمغیردینی،بلکه ضد دینی می‌شویم. برای مثال تا وقتی علمی مانند اقتصاد،به کشف روابط اقتصادی و تأثیر رفتارهای انسان بر اقتصاد می‌پردازدرابطه‌ای با دین ندارد اما زمانی که می‌خواهد به نظام­سازی اقتصادی دست بزند و نسخه بپیچد ازآنجایی که با نظام ارزشی گره می‌خورد وصف دینی و غیردینیمی‌گیرد، و به این ترتیب تمام علوم دیگر. به نظر استاد مصباح یزدی آنچه علم را دینی می­کند هدفی است که در حوزه نظام­سازی و برخاسته از ارزش­های ایدئولوژیک برای آن علم متصور می­شویم.

تعارض علم و دین

گاهی ما در بین علومی که تنها کارشان کشف است نیز با مسائلی برخورد می‌کنیم کهبا اخبار دینی در تضاد است،حالا سوال این است که به نظر آیت­الله مصباح در این حالت باید چه‌کار کرد و کدام روایت را پذیرفت؟

منتشر شده در روزنامه صبح نو

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
علی عسگری

اندر حکایت مسائل اشتباهی روشنفکران وطنی

روشنفکر به معنای اصطلاحی به کسی اطلاق می شود که عمده کارش را فعالیت فکری در بر می گیرد، از آنجایی که هر کاری ثمره ای دارد، ثمره فعالیت روشنفکر هم کلام و کتاب است؛ اما نه برای تزئین کتابخانه منازل علیا مخدرات، بلکه برای رهبری و اداره جامعه خود. از گذشته تاریخ بر همین روال بوده است که هر طبقه اجتماعی گروه روشنفکر خود را داشته است، روشنفکر حکومت ها، وزرا و دیوان سالاران بوده اند و روشنفکر طبقه مردم، انبیاء.

 

ظهور رنسانس مصادف است با ایجاد طبقه شهری نوظهوری که منبع قدرت جدید در برابر کلیسا بود. روشنفکران این طبقه فیلسوفان و دانشمندانی بودند که با استفاده از خلاء های مسیحیت در اداره أمر اجتماع دست به دامن رفورم های مذهبی شده و دین را به روزهای یک شنبه آن هم تنها در کلیسا تبعید کرده و به جای آن علم را نهادند. گالیله و نیوتون ها سال ها در پناه این طبقه جدید بود که توانستند تحقیقات خود را جلو ببرند. عصر تاریکی برچسبی بود که بر وضعیت پیش نهاده شد آن هم در برابر عصر روشنایی که محصولش شده بود روشنفکر با آراء و نظریاتی جدید که در انگلستان انقلاب صنعتی کرد و در آلمان انقلاب فکری و در فرانسه سرانجام انقلاب اجتماعی ،ثمره تمام این اتفاقات محصولی شد به نام اروپای مدرن که با چاشنی استعمار و چپاول ملل گوناگون پیشرفتی برای خود فراهم کرد.

 

مواجهه جامعه ایرانی در حالی با این اروپا صورت گرفت که سلطنت مطلقه ریشه های فساد و فقر را در کل کشور دوانده بود ،همین عامل سبب شد که اهل تفکر داخلی در خود احساس نوعی حقارت کند و فلاح و رستگاری خود را در هرچه شبیه تر شدن به جامعه متروپل ببیند،البته چه اهل فکری که  تمام آن ها شاهزاده های زالو صفتی بودند که سال ها سر در آخور مردم بیچاره مشغول عیش نوش و سرانجام هم با یک برخورد سطحی با غرب رنگ باخته و هوای فرنگی شدن به سرشان زد و بی هیچ تأملی بر کوس غربی شدن نواختند؛ غافل از این که هیچ شباهتی میان جامعه خود با غرب نمی توان یافت که بشود همان نسخه روشنفکر عصر روشنایی را برای ما پیچید.

 

همین شد که روشنفکر وطنی بریده از وطن به جای وجدان بیدار شدن تبدیل به آلت دست استعمار شد. به جای موضع گرفتن در برابر حکومت های ظلم و جور به تقلید از روشنفکر غربی در برابر دین موضع گرفت؛ بدون توجه به این که هیچ شباهتی میان اسلام و کلیسا نیست. این بی توجهی به سنت تا آنجا پیش رفت که روشنفکری چهره مغبوض جامعه شد و ناچار روشنفکر داخلی حیات خود را نه در بطن جامعه بلکه در کلوب های روشنفکری در بسته ادامه داد. گاهی دنباله رو لیبرالیسم و گاهی در چهره کمونیسم ظهور کرد، گاهی به دنبال تطابق اسلام بر مدرنیسم و گاهی دنبال تطابق مدرنیسم بر اسلام بود و همین منجر به ایجاد پدیده متناقض نمایی به نام روشنفکر دینی شد. بدون توجه به  این که در جامعه ای به سر می برد با سابقه 2500 سال پادشاهی و استبداد که احتیاج به دارویی دارد به نام برابری و عدالت ،در جامعه ای به سر می برد خانواده بنیاد ؛که بنایش بر دین استوار شده. پس نباید تیشه به ریشه این هویت زد.  با کشف حجاب و فحشا و بیرون کشیدن زنان از خانه به بهانه های گوناگون. غرب زدگی، یعنی با نسخه های غربی درمان درد های بومی را کردن، بزرگترین بلیه ای است که روشنفکری ما از بدو تولد با آن درگیر بوده است.

 

همین هم موجب شده است که نظام حساسیت های او همیشه با جامعه اش متفاوت باشد چیز های که مسئله اوست اصلا به ذهن مردم خطور نکرده که بخواهند به آن فکر کنند و چیز هایی که مسئله مردم است اصلا دون شأن اوست که بخواهد به آن ها فکر کند،در حالی که مردم درد فقر و گرسنگی را دارند او شعار آزادی بیان سر می دهد،آخر در مملکتی که خود روشنفکر حرف مخالف را نمی پذیرد چگونه می توان دم از آزادی بیان زد،در حالی که مردم درد نابرابری و استبداد را دارند او به فکر کلاه شاپو بر سر آن ها گذاشتن است که ظاهرمملکت را شکیل تر کند،این خط تاریخی روشنفکران ما در طول تاریخ هنوز هم ادامه دارد و ادامه خواهد داشت.

 

تاریخ روشنفکری چهار دهه بعد از انقلاب  تداوم همین روند بدفهمی مسئله توسط روشنفکران وطنی ماست، به همین دلیل است که بین مردم کمترین توجهی به روشنفکران می شود. با خوشبینانه ترین نگاه تنها می تون گفت که روشنفکری تنها تواسته لایه نازکی از اهالی زادگاه خود یعنی دانشگاه ها را به خود جذب کند و همین هم موجب شده دانشگاه های ما حالتی آکواریومی به خود بگیرند،به گونه ای که لازمه ورود به دانشگاه خروج از جامعه و لازمه ورود به جامعه خروج از دانشگاه است.

 

حالا شما با این دید نگاهی بیاندازید به سیاست های دولت های حاکم بعد از انقلاب که هر یک به نوعی نماینده طبقه ای از این جماعت فرنگ دیده ما بوده اند و بسنجید چه قدر توانسته اند در بین مردم جریان سازی های عمیق و بلند مدت داشته باشند، مملکتی که استکبار ستیزی و جنگ فقر و غنا موضوع اصلی آن است تا چه حد با مسئله هایی چون گفتگوی تمدن ها و ازادی مطبوعات همراه می شود و امروزه چرا از این افکار جز در میان دسته قلیلی از اساتید دانشگاه و طبقه های روشنفکر سخنی نمی بینیم.

 

 اصلا مردم ما که با فرهنگی شفاهی در طول تاریخ رشد یافته اند چقدر به روزنامه ها توجه می کنند که حالا بخواهند به فکر آزادی بیانشان باشند. با توجه به همین فرهنگ است که ما در کشور شاهد روزنامه هایی با تیراژ چند میلیونی نیستیم. کشوری که مهم ترین مسئله یک دهه آن جنگ با متجاوز است و در این راه از جان و مال خود گذشته چطور با روشنفکری همراه می شود که به قول سید مرتضی آوینی حتی پایش را هم پشت جبهه ها نگذاشته و چه بسا فراری هم به کشور های مورد پرستشش داشته تا صورت مسئله مردم را کاملا در نزد خود پاک کند  و یا در مسئله دیگر چطور می شود که ما در برابر فساد های مختلف اداری و رانت خواری ها و زمین خواری ها و کوه خواری ها که اعتبار نظام اسلامی را خدشه دار کرده است، ابراز شرمساری نمی کنیم، اما در قبال لغو یک سخنرانی که نهایتا دویست نفر چشم انتظار آن بوده اند احساس شرمساری می کنیم.

 

حقیقتا این اختلاف مسئله ها بین مردم و جمعی از مسئولین از فرنگ دکتری گرفته، چگونه به وجود می آید. هزاران نمونه دیگر می شود برای این اختلاف مسئله ها آورد از قضیه کنسرت ها بگیر تا فوت پاشایی که سریع ده ها جلسه برای شرح و برسی آن در دانشگاه ها ترتیب داده می شود، اما حتی یک کرسی نظریه پردازی هم برای توضیح واقعه اربعین که بزرگترین مراسم دینی دنیاست، برپا نمی شود و تو خود بخوان انتهای این حکایت را .

لینک یادداشت در خبرگزاری snn:

http://www.snn.ir/detail/News/563684/9029

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
علی عسگری