خورشید تازه سر از بستر آب های سبز دریا برداشته و اشعه زرفام خود را بر چهره های خواب آلوده سرنشینان کشتی تابانده است سرنشینانی که به تازگی از خواب دوشین بیدار شده اند و با خیال راحت و بی خبر از همه جا به خوردن و آشامیدن و انواع سرگرمی ها پرداخته اند و کشتی همچنان در اقیانوس کران ناپیدا پیش می رود . در این میان یک نفر که هشیار تر به نظر می رسد اندکی به فکر فرو می رود و آنگاه رو به همنشینان کرده می پرسد ما به کجا می رویم ؟ دیگری که گویی از خواب پریده است حیرت زده همین سوال را از دیگران می کند و ...

بعضی آنچنان سرمست شادی و سرگرمی هستند که وقعی به آن نمی نهند و بدون این که به پاسخ آن بیندیشند به کار خود ادامه می دهند ولی این سوال اندک اندک گسترش می یابد و به ملوانان و ناخدا هم می رسد ، آنها هم بدون این که پاسخی داشته باشند سوال را تکرار می کنند و سرانجام علامت سوالی بر فضای کشتی نقش می بندد  و دلهره ی عجیب و پریشانی فراگیری پدید می آید .

آیا این صحنه تخیلی داستان مردم جهان نیست که بر سفینه عظیم زمین سوارند و در حالی که در فضای کیهانی به دور خود می چرخند اقیانوس بی کران زمان را در می نوردند ؟ و ایا مثل ایشان مثل چهارپایان سردر آخور نیست ؟